جروم رابینز در زمستان 1995 احساس خوبی نداشت. او “West Side Story Suite” – اقتباسی فشرده از موزیکال موفق او در برادوی در سال 1957 – را برای باله شهر نیویورک در اوایل همان سال ساخت و کار روی یک پاس دودو جدید را با دو نفر آغاز کرد. رقصندگان اصلی، لوردز لوپز و نیکولای هوبه. در ماه دسامبر، مشخص شد که او نیاز به جراحی قلب دارد. در ماههای بعد، او شروع به نشان دادن علائمی کرد که حاکی از بیماری پارکینسون بود و سقوط بدی داشت که بر تعادل او تأثیر گذاشت.
با این وجود، او در طی دو سال آینده به همکاری با City Ballet روی یک رقص جدید ادامه داد. او به یکی از دوستانش، طراح رقص، اندی دو گروات، نوشت: «من نمیتوانم به آنها نشان دهم که چه کاری میخواهم انجام دهند، بنابراین همه آنها با حرکات پاهای سفت که از من تقلید میکنند، حرکت میکنند». اکنون برای من کار بسیار سختی است.»
در سال 1997 – در ژانویه. 22، زادروز جورج بالانچین، یکی از بنیانگذاران باله شهر – باله جدید، “براندنبورگ” که برگزیده ای از کنسرتوهای باخ براندنبورگ بود، سرانجام اولین نمایش خود را آغاز کرد.
این رقص 40 دقیقهای یک بت بینظیر را ارائه داد – یک گروه بازیگوش و جوان پسند، جذابیت ورزشی و چیزی شبیه خودانگیختگی. نقدها مشتاقانه بودند – آنا کیسلگاف در نیویورک تایمز نوشت: “از نظر رقص، او در اینجا از خودش پیشی گرفت” – و همچنین مخاطبان. رابینز تعظیم انفرادی را با تشویق های هیجان انگیز انجام داد.
اما “براندنبورگ” که آخرین بار در سال 2008 رقصید، از رپرتوار خارج شد. در 10 می، پس از یک وقفه 15 ساله بازمی گردد.
وندی ویلان، دستیار مدیر هنری شرکت که یکی از رقصندگان اصلی این اثر بود، گفت: «نمیدانم چرا برای مدت طولانی این کار انجام نشد. “می دانم که جری فکر می کرد که کاملاً کامل نیست و شاید این روی همه چیز تأثیر گذاشته است. اما برای من، بعد از کووید، فکر میکنم این بالههای گروهی بزرگ جامعهسازی هستند، پروتئینی برای شرکت.» رابینز، او افزود، “واقعاً ما را به عنوان رقصندگان آمریکایی شکل داد.”
رابینز در وضعیت شکننده جسمی و احساسی خود، ممکن است هرگز احساس نکرده باشد که باله واقعاً تمام شده است. ایجاد آن هم برای او و هم برای بسیاری از رقصندگان طولانی و دشوار بود. ژان پیر فرولیش که در طول این فرآیند به رابینز کمک می کرد، گفت: “جری برای قلبش دارو مصرف می کرد، حافظه اش از بین می رفت، او به سختی می توانست حرکت کند.”
بنجامین میلپید، یکی دیگر از بازیگران اصلی، گفت: «او چیزی در ذهن داشت که لزوماً نمیتوانست آن را به وضوح برای ما بیان کند، و اگر نمیتوانستید آن را ببینید، صبرش را از دست میداد. ولی در کل خوب بود ماه ها نمایش کار برای افراد مختلف در استودیو وجود داشت. گمان میکنم که او به فرآیند برادوی کارگاهی و کارگاهی عادت کرده بود.» (Millepied اضافه کرد که رقصندگان رابینز را در طول یک تمرین ضبط کردند و آهنگی از آن ساختند.)
فرولیچ که بر احیای این باله نظارت می کند، گفت: «آنچه شگفت انگیز است این است که این باله چقدر جوان و شاداب است. “آقای. بالانچین تمام این باله های تاریک و بیمارگونه را در اواخر عمرش انجام داد. جری طوری پیش می رفت که قرار بود برای همیشه زنده بماند.»
اما رابینز 18 ماه بعد در 29 ژوئیه 1998 درگذشت. “براندنبورگ” آخرین باله ای بود که او خلق کرد.
با نگاهی به گذشته، چشم استعداد و پتانسیل او قابل توجه بود. مدیرانی که رقص باله را ایجاد کردند، اکنون همه شرکتهای بزرگ را اداره میکنند. ویلان (به همراه جاناتان استافورد، مدیر هنری)، در باله شهر؛ لوپز مدیر هنری باله شهر میامی، هوبه از باله سلطنتی دانمارک، پیتر بوال از باله شمال غربی اقیانوس آرام است. گروه 16 نفره شامل مدیران آینده Millepied، James Fayette، Sébastien Marcovici، Jennie Somogyi و طراح رقص آینده، Christopher Wheeldon بود.
در تماس های ویدیویی، دو جفت رقصنده اصلی درباره خاطرات خود از رابینز و خلق باله صحبت کردند. در اینجا گزیده هایی از گفتگوها ویرایش شده است.
لوردز لوپز و نیکولای هوب
HUBBE او با این پاس دودو برای ما شروع کرد، و فکر میکنم او ایده روشنی در مورد اینکه قرار است با آن چه کند، داشت، این ایده که ما به همدیگر دست نزنیم. او در واقع آن را خیلی سریع طراحی کرد. این ریتم بسیار کند و تقریباً هیپنوتیزمی داشت. او معمولاً 20 نسخه از همه چیز داشت، اما این همان چیزی بود که در اوایل کار بود. او با آن سرهم بندی نکرد.
لوپز یادم می آید فکر می کردم که آیا این یک کارگاه است یا یک قطعه بزرگتر است؟ در مورد هیچ یک از اینها بحثی وجود نداشت. جری معمولاً وارد میشد و خلاصهای از باله، یا قطعات کاملاً مشخصی در مورد نیات یا ایدههایش به شما میداد، اما در اینجا او واقعاً این کار را نکرد.
اما او می دانست که از ما چه می خواهد. یه لحظه یادم میاد که دستامون دایره میزنه ولی بهم نخور و میگه “مثل ژیزل” و اول جدا وارد میشیم و میگه “نیک رو تایید نکن فقط از کنارش رد بشی.” درست از همان ابتدا این درک وجود داشت که این دو روح هستند که از کنار هم می گذرند.
HUBBE این چیزی بود که نمی توانستیم به هم وصل شویم، گذرگاه هایی که می توانستیم دور هم جمع شویم، اما دلتنگ هم باشیم. شما آنقدر نزدیک هستید که می توانید گرما را از دستان طرف مقابل احساس کنید. مثل الکتریسیته ساکن بین ما بود.
جری میتوانست سرسخت باشد، اما وقتی آن قدمها را روی ما میگذارد، بسیار متواضع، بسیار آسیبپذیر بود. “آیا این را دوست داری؟” خوب است؟ میخواستی بغلش کنی
لوپز وقتی سپاه وارد شد او ملایم نبود، اما تا آن زمان از نظر جسمی بسیار بدتر شده بود. کار گروه برای او سخت بود زیرا از نظر روحی و جسمی ضعیف بود. ما نسخه های A، B و C فینال را داشتیم و او می گفت، می خواهم نصف نسخه A و نیم C را ببینم. اما واقعاً به این دلیل بود که او احساس نمی کرد کنترل دارد. احساس میکردم او میداند که قرار نیست خیلی بیشتر در اطراف باشد.
وندی ویلان و پیتر بوال
گاو نر جری گاهی اوقات افراد را برای کار روی پروژه ها می کشاند و شما نمی دانستید که آیا این کار به چیزی منجر می شود یا خیر. اما افتخار بود. تا زمانی که من و وندی وارد شدیم، او با لوردس و نیک پاس دو را ساخته بود و شاید این به او اطمینان می داد که چیزی در آنجا وجود دارد.
WHELAN من در آن تمرینها احساس میکردم که در یک کتاب طراحی هستیم و بدنمان خطوط است. او نقشه کشی و پاک کرد، پیش نویس ها را ساخت، سپس آنها را کلاژ کرد. مثل اینکه من یک تکه سیم بودم که او می پیچید و از آن شکل می ساخت. او با آن کیفیتی که من داشتم بازی می کرد.
گاو نر برخی از مشارکت ها آشکار بود، اما شراکت ما اینطور نبود. اما من فکر می کنم جری راهی را دید که بدن و استایل ما مکمل هم بودند در حالی که بسیار متفاوت بودند.
WHELAN ما در کنار هم قرار داشتیم، پازلی برای جا افتادن با هم. با چهار مدیر خیلی راحت بود. او میدانست که ما دوست داریم کار را بجویم و میتوانست هر چقدر که بخواهد طول بکشد.
وقتی ازدحام جمع می شد تنش بیشتر بود. ما بسیار آگاه بودیم که او سن خود را احساس می کند و رقصندگان جوانتر شاید کمتر به مبارزات یک فرد مسن حساسیت نشان می دهند. آنها در مورد او می خندیدند یا عصبی می شدند که او از آن متنفر بود و این باعث می شد عصبی تر شوند! هرازگاهی مجبور می شدیم یک سگ را به استودیو بفرستیم، زیرا او با یک سگ تبدیل به یک انسان شاد می شد.
گاو نر با رقص چهار زوج، رقصندگانی به صدا درآمدند که مانند لمینگ ها به صف شده بودند! یک بازیگر محاکمه میشد و دوباره دعوت نمیشد، دیگری و سپس دیگری. در آن زمان او از دوچرخه خود به زمین افتاده بود و مشکلات تعادلی داشت. او آنقدر عصبانی بود که نمی توانست حرکت را آنطور که می خواست نشان دهد.
اما به اندازه کافی خنده دار فکر می کنم برخی از بهترین رقص های رقص در آن رقص برای هشت نفر بود. مواد جاری شد. در نهایت او احتمالاً 90 دقیقه رقص ساخته و از 40 دقیقه استفاده کرده است. فکر می کنم او واقعاً در ذهنش بود. او می توانست مرگ و میر خود را احساس کند، بدنش از کار افتاده است. او همیشه نسبت به نبوغ و کارش وسواس داشت و خودباخته بود. این اولین نمایش واقعی او در سالها بود و فکر میکنم او احساس میکرد که این هیولای غولپیکر بر سرش معلق است و نمیتوانست با آن روبرو شود.
WHELAN مخاطرات بالا بود. او احتمالاً می دانست که این آخرین خلقت اوست. او می خواست همه چیز عالی و استادانه باشد.
گاو نر یادم می آید که او در حال تقلا برای تعظیم در فینال بود. پیتر [Martins, the company’s leader at the time] برای دیدن 45 دقیقه مطالب وارد شد و گفت: تو این کار را کردی، باله داری! ما میتوانیم یک سال دیگر به شما فرصت دهیم، اما دو سال گذشته است.» حق با پیتر بود. اگر او یک سال دیگر صبر می کرد، ممکن بود این اتفاق نمی افتاد. من پیتر را به خاطر آن تصمیم سخت و جری را به خاطر قبول نصیحت تحسین کردم. و او واقعاً یک اولین نمایش بزرگ را انجام داد. شما می توانید در مورد شایستگی های باله بحث کنید، اما احساس فوق العاده ای داشت.
WHELAN جری را به خاطر می آورم که در فینال می خندید و می گفت “حباب شامپاین”. او می خواست که در موسیقی بدویم، بپریم و شنا کنیم، شاد و سرزنده باشیم.
چیزی که جری برای ما آورد این بود: عمل نکن، واقعی باش، خودت باش، هیچ چیز ساختگی نیست. روح انسان چیزی است که ما می خواهیم ببینیم و زیبایی در اینجاست.