خوانندگان در سن خاصی ممکن است به یاد بیاورند که 30 سال پیش این حس گسترده وجود داشت که روزهای آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ اقتصادی به پایان رسیده است. احساس زوال توسط دو کتاب پرفروش که هر دو در سال 1992 منتشر شدند، تسخیر شد: رمان “طلوع خورشید” نوشته مایکل کرایتون، که آینده ای تحت سلطه ژاپن را متصور بود، و “سر به سر” لستر تورو، که مبارزه برای برتری در میان مردم را به تصویر می کشد. ایالات متحده، ژاپن و اروپا که احتمالاً آمریکا آنها را از دست می داد.
بدیهی است که همه چیز اینطور پیش نرفت. امروزه، آمریکا با چالش ژئوپلیتیکی واقعی از سوی چین مواجه است که به عنوان یک ابرقدرت اقتصادی با حسن نیت ظاهر شده است. اما اقتصاد ایالات متحده دیگر کشورهای ثروتمند را در گرد و غبار رها کرده است. رشد تولید ناخالص داخلی واقعی از سال 1990 تا 2022 به شرح زیر است:
اکونومیست اخیراً با یک داستان جلدی با عنوان «کارنامه اقتصادی شگفتانگیز آمریکا» بر این واگرایی تأکید کرد، که نقطه جهشی برای ستونی از همکارم دیوید بروکس بود. و اقتصاد ایالات متحده قطعاً آن پیشبینیهای وحشتناک سه دهه قبل را به چالش کشیده است.
با این حال، درک چند ویژگی برای آن رکورد مهم است. از برخی جهات، دستاوردهای اقتصادی آمریکا کمتر از آنچه به نظر می رسد چشمگیر بوده است. و آمریکایی جامعه اصلا حالش خوب نیست
قبل از اینکه به اعداد و ارقام برسم، بیایید کاری را انجام دهیم که برخی از همکارانم آن را “تست پیاده روی” می نامند. من عاشق دادهها هستم – دادهها دوست من هستند – اما همیشه ایده خوبی است که دادهها را با آنچه در زندگی واقعی میبینید بررسی کنید.
تصور می کنم تعدادی از خوانندگان آمریکایی من اخیراً از کشورهای اروپایی یا ژاپن دیدن کرده اند. برخی، مانند من، در طول سال ها به طور مکرر از آنها دیدن کرده اند. پس آیا آن ملت ها شما را فقیر و عقب مانده قلمداد کردند؟ آیا آنها احساس می کردند که بیش از 15 یا 20 سال پیش از ایالات متحده عقب افتاده اند؟
من می گویم نه. در هر صورت، احساس شخصی من این است که شکاف تکنولوژیکی بین ایالات متحده و اروپا در اوایل دهه 2000 باز شده بود، زیرا ما سریعتر از مزایای اینترنت استفاده می کردیم، اما از آن زمان این شکاف تقریباً از بین رفته است.
چگونه می توان این حس را با نابرابری عظیم در رشد اقتصادی تطبیق داد؟ جمعیت شناسی بخش بزرگی از پاسخ است. به لطف ترکیبی از نرخ زاد و ولد بیشتر و مهاجرت بیشتر، جمعیت آمریکا، به ویژه جمعیت در سن کار آن – که معمولاً (اگر ناخوشایند) در آمارهای بین المللی به عنوان افراد بین 15 تا 64 سال تعریف می شود – بسیار سریعتر از بسیاری از رقبای کشورهای پیشرفته رشد کرده است. اگر به رشد هر فرد بالغ در سن کار نگاه کنید، ایالات متحده همچنان جلوتر است، اما تفاوت – به ویژه با ژاپن – بسیار کمتر است:
فرانسه با این مقایسه هنوز ضعیف به نظر می رسد، اما بسیاری از آن ها نشان دهنده این واقعیت است که به طور کلی، فرانسوی ها، بر خلاف آمریکایی ها، به تعطیلات می پردازند و برخلاف ما برخی از دستاوردهای رشد اقتصادی را در قالب اوقات فراغت بیشتر به دست آورده اند. بهره وری – تولید به ازای هر ساعت – در ایالات متحده سریعتر از جاهای دیگر افزایش یافته است، اما شکاف زیاد نیست:
بنابراین وقتی جمعیت شناسی و تصمیمات مربوط به تعادل بین کار و زندگی را در نظر می گیرید، عملکرد بیش از حد ایالات متحده، در حالی که واقعی است، بسیار کمتر از آنچه که تولید ناخالص داخلی ممکن است به تنهایی نشان دهد، چشمگیر به نظر می رسد.
با این حال، حتی با این شرایط، رشد اقتصادی ما با استانداردهای پیشرفته کشور خوب بوده است. آیا باید احساس پیروزی کنیم؟
اکنون، من از آن دسته افرادی نیستم که معتقدند تولید ناخالص داخلی یک معیار وحشتناک، وحشتناک و غیر خوب است و دولت ها سیاست های بدی را دنبال می کنند، زیرا تلاش می کنند این عدد معیوب را به حداکثر برسانند. برای یک چیز، تولید ناخالص داخلی به ما می گوید که یک اقتصاد چقدر می تواند تولید کند، و این اطلاعات مفیدی است. برای دیگری، اگر فکر میکنید که دولتها از یک استراتژی منسجم برای به حداکثر رساندن رشد اقتصادی یا در واقع به حداکثر رساندن هر چیزی پیروی میکنند، به طرز ناامیدکنندهای در مورد نحوه اتخاذ تصمیمهای سیاسی عاشقانه برخورد میکنید.
با این حال، همیشه مهم است که در نظر داشته باشیم که تولید ناخالص داخلی، در بهترین حالت، به ما می گوید که یک جامعه چقدر می تواند از عهده آن برآید. این به ما نمی گوید که آیا پول به خوبی خرج شده است یا خیر. تولید ناخالص داخلی بالا نیازی به کیفیت خوب زندگی ندارد. افراد می توانند ثروتمند اما بدبخت باشند. همینطور کشورها.
و دلایل خوبی برای این باور وجود دارد که آمریکا از رشد اقتصادی خود بد استفاده می کند.
واضح تر از همه، مطمئناً یک عامل مهم در کیفیت زندگی، نمردن است. و حتی زمانی که آمریکا از نظر اقتصادی پیشرفت کرده است، ما شاهد کاهش خیره کننده امید به زندگی در مقایسه با سایر کشورهای پیشرفته بوده ایم:
فراتر از آن، وقتی یک اقتصاد رشد می کند، همیشه این سوال وجود دارد که چه کسی از این رشد سود می برد. در طول چند دهه گذشته، آمریکا شاهد افزایش شدید سهم درآمدی بوده است که برای چند نفر در بالای توزیع درآمد به دست میآید، بنابراین طبقه متوسط درآمدهای بسیار کمتری نسبت به رشد اقتصادی کلی داشته است. با توجه به تیمی که «حسابهای ملی توزیعی» را تولید میکند، سود متوسط درآمد بیش از حد از سود حاصل از حدود 85 درصد جمعیت است:
نابرابری در کشورهای دیگر نیز افزایش یافته است، اما نه به اندازه ای که در اینجا وجود دارد. بنابراین این عملکرد اقتصادی چشمگیر ایالات متحده ممکن است به افزایش قابل توجهی در استانداردهای زندگی آمریکایی های معمولی تبدیل نشود. آیا ما اهمیت می دهیم که ثروتمندان می توانند سوپرقایق های بیشتر و بزرگتر بخرند؟
باز هم، اقتصاد ایالات متحده پویاتر و انعطاف پذیرتر از آن چیزی است که بسیاری از مردم در چند دهه پیش انتظار داشتند، و ما جایگاه خود را به عنوان یک ابرقدرت اقتصادی حفظ کرده ایم، و پیش بینی ها را که محکوم به زوال نسبی هستیم، رد کرده ایم. اما شور و شوق خود را محدود کنید: اعداد واقعاً به آن خوبی که به نظر می رسند نیستند، و سایه هایی بر سر آمریکا وجود دارد که توسط تولید ناخالص داخلی تسخیر نمی شوند.